ویروسِ بچهی خوب
از بچگی این ویروس رو تو مغز ما تزتریق کردن: «بچهی خوبی باش». یک کدنویسی دقیق برای له کردن شخصیت. ساکت باشی بچهی خوبی هستی؛ حقت رو بخوای، بچهی بدی. لیست «خوبها» و «بدها»ی مدرسه رو یادته؟ لیست «خوبها» در واقع لیست مطیعترینها بود، نه بهترینها. تو دانشگاه و سربازی و اجتماع هم همین فرموله. «پسر خوب بودن یا دختر خوب بودن» یعنی استادِ هنرِ «چشم قربان گفتن» بودن.
این سیستم از ما چی میسازه؟ یک پخمهی بیخطر. به ما یاد میدن خوب بودن یعنی خرد شدن، یعنی له شدن زیر پای بزرگترها و قدرتمندترها و اگر دفاع از شخصیت و مرزهات به معنی «بد بودن» باشه، پس باید خطرناکترین آدم روی زمین باشی. ولی قوانین گرگ بودن و به ما یاد نمیدن چون سیستم دنبال بره مطیع و چَشم گو هستش نه یه گرگ.

ورود به گرگبازار
اون سیستم «خوب باش، جایزه بگیر» تو خانواده و مدرسه، یه مزایای موقتی داشت. یه شکلات، یه ستاره، یه آفرین. اما اینا همش تو یه محیط کنترلشده بود. مشکل از جایی شروع میشه که وارد گرگبازارِ اجتماع میشی. اینجا دیگه از اون شکلاتها خبری نیست. اون آدم خوبی که سیستم ساخته، اینجا نمیتونه از خودش دفاع کنه. بلد نیست. چون تو ذهنش حک شده که دفاع از حق، یعنی «آدم بد بودن». اون «هیــــــسسس، بیادب!» که وقتی بچه بودی تو گوشت خوندن، مثل یه برچسب رو پیشونیت چسبیده. تو اجتماع، این برچسبِ «هیس» رو میبینن و دقیقاً همونجا رو فشار میدن. هر چی ساکتتر باشی، بیشتر له میشی. نابود میشی.
🐺 قوانین گرگ بودن: قدرت از عمق دید میآد
آقا، همین ضربالمثل که میگی: «تو میگی ف، من میرم فرحزاد.» باید بشه داستان زندگیت. گرگ هیچوقت اسیر ویترین و ظاهر نیست.
بیا این سناریو رو بذاریم جلوی چشم:

آدم معمولی (گوسفندبازار)
یه آدم عادی داره از جلوی یه فروشگاه رد میشه. میبینه جنس محبوبش تخفیف خورده. دمش جییز! فرصته! میپره تو مغازه.
فروشندهها با یه عالمه چربزبونی، قربونصدقه و لبخندهای آبکی میریزن سرش. آدم عادی اینجا نه تنها جنس اصلی رو میخره، بلکه تحت تأثیر این چربزبونی و هندونه زیر بغلها، هول میشه دو تا چیز بیمصرف دیگه هم به اسم «فرصت استثنایی» میندازه تو سبدش.
اون دقیقاً همون لحظه شکار شده.
گرگ صفت (گرگبازار)
حالا گرگ همون تخفیف رو میبینه. با چشم باز، با اعتمادبهنفس، میره داخل.
فروشندهها میان جلو و شروع میکنن به چربزبونی. ولی اونی که شخصیت گرگ داره به حرفاشون گوش نمیده که کیف کنه. حواسش رو میذاره رو جزئیات نخنما.
درحالی که فروشنده داره با ناز و ادا از کیفیت تعریف میکنه، گرگ میبینه که: اوه، این گوشهاش نخکش شده. یا دوختش یه ایراد کوچیک داره.
یعنی گرگ همون لحظه فهمیده جنس معیوبه.
ولی آیا میزنه زیر بازی؟ نه! اینجاست که بازی رو مال خودش میکنه.
میذاره فروشنده قشنگ خودشو پاره کنه. میذاره وقت بذارن، هندونه زیر بغل بذارن، الکی چندتا جنس دیگه نشونش بدن. گرگ داره وقت و انرژی اونا رو میدزده.
بعد از کلی کِش و قوس، گرگ با آرامش میره پای صندوق. فروشنده منتظره کارت بکشی.
اینجا گرگ یه حرکت نهایی و کوبنده میزنه. جنس رو میذاره جلوش، انگشتشو میذاره رو همون نخکش شدن پنهان و میگه:
«این ایراد داره. البته شما حواستون نبوده، ولی من تمایل به خرید اینو ندارم. وقتتون بخیر، سی یو لیتر، خدانگهدار.»
و تمام. نه تنها تو دام چربزبونی نیفتادی و جنس اضافی نخریدی، بلکه گذاشتی کلی وقت و انرژی بذارن، آخرش هیچی هم ازت گیرشون نیاد. این یعنی رسما گفتی انقدر وررر انقدر حرررف بابا کیفیت برام مهمه و قهوهای شون کردی خیلی شیک.
شخصیت گرگ در انسان یعنی چه؟
گرگ به معنی گرگینه بودن نیست و به معنی:
- بازی نخوردن و حتی در مراحلی بازی دادن
- داشتن استقلال فکری
- آگاه بودن به ریز به ریز رفتاری که شاهدش هستی
- دقت کردن به زبان بدن فرد مقابلت حین حرف زدن
- بدون جنگ و خونریزی از مرز و حقت دفاع کنی
- بری سمت چیزی که میخوای
- چیزایی و متوجه بشی که فرد عادی توان فهمیدنشو نداره.
- بقیه مو رو ببین و تو پیچش مو
- و …

قانون جنگل
بریم سر اصل مطلب، بدون تعارف: چرا له میشی؟ چون آدما لاش… شدن. چون جامعه، یه جنگلِ تشنهی قدرته. همه دنبال برده کردن و احترام خریدن هستن، به هر قیمتی. اینجا جنگه و تو، با «آدم خوب» بودنت، داری با دست خالی، بدون هیچ زرهی، وارد این میدون میشی. این فرآیند، آرام و تدریجیه. اول تستت میکنن. مثل گرگی که طعمهشو دورادور زیر نظر میگیره.
مثلا اون مغازهدار وقتی میخوای خرید کنی و قیمت یه مثلا تیشرت بنجل 300 تومنی، بهت قیمت 800 تومن میده و این قیمت برای تو عادی باشه، اولین سیگنال رو میگیره: «این مرز نداره». اون فروشنده لباس وقتی میبینه تو جلوی داستانسراییهاش («جنس نابه، وارداتیه، خودمم برا خانوادم بردم، پارچش هزار هم بشوری هیچیش نمیشه») سکوت کردی و داری باور میکنی، سیگنال دوم رو میگیره: «این سادهس» و تهش هم همون جنس بنجل با قیمت دو برابر بیشتر تو پاچت میکنه. اصلا جنس خوب نیاز به شو و این همه چرندیات گفتن نداره و رو هوا میزنن و اصا تو بوتیک نمیونه که بخواد فروشنده ده ساعت لفظ بیاد و رو مخی بازی در بیاره که جنس و آب کنه. این فقط سر پول نیست.
تو روابطت هم همینه. اون رفیقی که همیشه سر قرار دیر میاد، داره تو رو تست میکنه. اون کسی که همیشه وقتی نیاز داره یادت میفته، داره تو رو تست میکنه که تا چه حد میتونه تو پاچت کنه و از تو استفاده کنه. اونا دارن میبینن که «خط قرمز» تو کجاست.
پسری که شروع میکنه خرجت میکنه و خیلی قربون صدقه ات میره و بهت میگه عشقم تو زندگیمی و دنیا من حتی بدون ماه و اکسیژن هم با تو کامله چون تو اکسیژنمی که نفسم بنده به بودنت و صورتت ماه منه توی آسمون زندگیم، برای اینه که مخزن اسپرم اش پر شده زده تو فاز جملات رمانتیک بازی و از این مزخرفات و از تو یک چیز میخواد، تن و ارتباط …
دختری که همیشه از تو کمک میخواد و با قربون صدقه رفتن های الکی و ابراز احساسات مزخرف الکی بهش توهم پرسنس بودن دادی، راحت ازت تا جایی که جا داشته باشه پول میگیره و هزینه کافه اش رایگان میشه و بعدش هم میندازه تو رو دووور، داداشای گلم.
وقتی میبینن هیچ خط قرمزی وجود نداره، وقتی میبینن تو یک سرزمین بیدروپیکر هستی، تا جایی که بتونن جلو میان. اونا از تو متنفر نیستن؛ اونا فقط به تو احترام نمیذارن. چون تو با خوب بودنِ بیحد و مرزت، این پیام رو فریاد زدی: «من یک طعمهی آمادهام».
البته یه دسته دیگه هم هستن که نه دنبال سواستفاده، بلکه دنبال تخریبِ تو هستن. اگه حس میکنی بیدلیل دشمن داری، بحثش جداست. مقاله دلیل تنفر دیگران رو بخون تا بفهمی چرا موفقیتت آینه شکست اوناست

مانیفستِ گرگ شدن
این مقاله، یک چراغ راه برای تویِ «آدم خوبه» است. برای تویی که ازت سواستفاده شده. شاید باید اونقدر تو این مسیر له بشی تا سرت به سنگ بخوره و بفهمی که جامعه تغییر کرده. پس هنرِ «خطرناک بودن» را یاد بگیر. این به معنی بیوجدانی و آسیب زدنِ کورکورانه نیست. «خطرناک بودن» در این جنگل، یعنی واقعبینیِ بیرحمانه.
یعنی یاد بگیری زخم بزنی. مرز داشته باشی. یعنی بفهمی که هر لبخندی، صادقانه نیست و هر مهربانی، بدون منفعت نیست. این سایت و این نوشتهها، یک کلاس آموزشی نیستن. اینها نقشهی این جنگلن و صندوقی از تجارب نویسنده؛ نقشهای که مسیرها، تلهها و ردپای گرگهای دیگه و نشون میده. این نقشه، مسیر و برات کوتاهتر میکنه، اما این تویی که باید این راه را بری. هیچکس نمیتونه به جای تو هنرِ دفاع از قلمرو را یاد بگیره. برو و این نقشه و استفاده کن. تجربه کن. شکست بخور. و بعد، بلند شو و اولین زخمت را بزن.
این تنها راه زنده ماندن است. بخور تا خورده نشی، زخم بزن تا زخمی نشی، مرز داشته باش تا ابزار هیچ گرگی نشی و در آخر گرگ باش.






ارسال پاسخ