پارادوکسِ احترام
همیشه این جملهی شیک و اتوکشیده رو تو گوش ما خوندن: «باید به عقاید هم احترام بذاریم.» این جمله، یکی از بزرگترین سپرها برای دفاع از حماقت و توجیهِ تجاوز فکریه. بیا تکلیف رو همین اول مشخص کنیم. عقیدهی تو، تا وقتی تو کلهی خودته، محترمه. هر چقدر هم که از دید من احمقانه باشه. این قلمروِ شخصیه توئه. اما داستان از جایی خطرناک میشه که تو فکر میکنی رسالت داری که عقیدهی برتر و ارجحِ خودت رو تو کلهی بقیه هم فرو کنی. این دیگه اسمش عقیده نیست؛ اسمش تحمیل و تجاوزه.
صاحبانِ حقیقتِ مطلق
بیا این «صاحبانِ حقیقتِ مطلق» رو کالبدشکافی کنیم. پشتِ این ژستِ «من خوبیِ تو رو میخوام»، چی خوابیده؟ جواب یه کلمهس: عقده. عقدهی «من بیشتر حالیمه». این یه نمایش قدرت از طرف یه ذهنِ ضعیفه. اینا رو عقایدشون تعصب دارن، نه ایمان. تعصب یعنی ترس از زیر سوال رفتن. با تحمیل کردنِ نظرشون به تو، نمیخوان نجاتت بدن؛ دنبال تایید گرفتن واسه باورهای سستِ خودشونن. تحمیل عقیده، کارِ آدمای ضعیفیه که به جز زور، هیچ ابزار دیگهای واسه حرفشون ندارن.
آینهی حماقتِ خودمون
حالا بیا آینه رو بگیریم جلوی خودمون. چرا ما وارد این جنگای مسخره میشیم؟ چرا اعصابمون رو خرجِ ثابت کردنِ حرفمون به یه نادان میکنیم؟ حرفی که شاید اصلاً مال خودمون هم نباشه و بخشی از همون **ذهن اجارهای** ما باشه. جواب، ساده و تلخه: چون ما هم تو این بازی شریکیم. ما هم فکر میکنیم عقبنشینی یعنی ضعف. تو یه بحث، وقتی میبینیم داریم کم میاریم، به جای اینکه قبول کنیم، صدامون رو بلندتر میکنیم یا بحث رو عوض میکنیم. این یه مکانیزم دفاعی از طرف یه «ایگو»ی ترکخوردهس.
ایگو چیه؟ ایگو همون منِ درونته و چیزایی که بهش نسبت دادی. مثلا من موفق ام یا من شکست خوردم یا روی پیشونی من فلان چیز خورده و ایگو دقیقا همین “من” میشه. خب از مقاله منحرف نشیم بریم سراغ ادامه مقاله
از جنگهای بزرگ تاریخی گرفته تا کشتارهای مذهبی، همهشون از همین کلکلهای غیر منطقی شروع شدن. دو نفر نتونستن کوتاه بیان، دو تا قبیله رو به جون هم انداختن. فقط یه عدهی خیلی کمی به اون سطح از قدرت رسیدن که بفهمن قویترین حرکت تو این جنگ، نجنگیدنه. لبخند زدن و گفتنِ «باشه، تو درست میگی»، نشونهی ضعف نیست؛ نشونهی یه قدرتِ درونیِ خفنه. یعنی «من انقدر به خودم و عقیدهم مطمئنم که اصلاً نیازی به تاییدِ تو ندارم». ولی ما برعکس عمل میکنیم.
مانیفستِ سکوتِ قدرتمند
خب، راه حل چیه؟ قدرتی که به این آدما جون میده، بهمریختگیِ توئه. وقتی تو عصبانی میشی، اونا برنده شدن، چون تونستن روت تاثیر بذارن. کنترل این بهمریختگی، همون هنرِ تغییر فاز میشه که در موردش تو یه مقاله حرف زدیم که جلوی یک انفجار بیهوده و میگیره. پس مثل یه پشه باهاشون برخورد کن. تو تاحالا دیدی کسی با یه پشهی وز وزو وارد دعوای ناموسی بشه؟ نه. بیتفاوت از کنارش رد میشه. (و اگه کسی با پشهها هم سر جنگ داره، واقعاً خدا شفاش بده اون عزیز دلمونو).
این مانیفستِ نهایی توئه: وقتی یکی شروع کرد به فرو کردنِ عقایدش تو مغزت، و دیدی مخت داره از حرفاش سوت میکشه، دو تا راه بیشتر نداری. یا با یه لبخند بهش بگو: «آره، شاید حق با تو باشه یا برای سن بالاترها بگی آره شاید حق با شما باشه» و بحث رو تموم کن. یا اگه دیدی خیلی سعی داره مغزت و مسموم کنه و ولکن نیست، بهترین بهونهی دنیا همیشه تو جیبته. گوشیتو در بیار و بگو: «ببخشید، گوشیم زنگ خورد، سایلنت بود» و بپیچ به بازی. اعصاب تو، باارزشتر از اینه که بشه خوراکِ ایگوی یه ذهنِ گرسنه.
ارسال پاسخ