مهربونی بزرگترین اشتباهه؟
میخوام به یه تجربه شخصی که امروز داشتم شروع کنم و بعدش برسم به کلیت مقاله. امروز، یکی از اون بچههای کار که منو میشناخت، با ذوق پرید جلوم و گفت: «عمو، یه چیزی برام میخری؟» یه نگاه سرد انداختم تو چشماش و گفتم: «اون عمو مُرد.»شاید بیرحمیه، ولی راستشو گفتم. اون آدم مهربانی که الکی دل میسوزوند، که مثلا فکر میکرد با خریدن یک آبمیوه دنیا را عوض میکنه، دیگه وجود نداره. فاتحهاش و خوندم. چون حال نمیکنم با خوب بودنی که سود و فایده ای نداشته باشه برام. از کمکهایی که تهش هیچ حالی بهم نمیداد، خسته شدم. هر چیزی که برای من «سود» نداشته باشه، از زندگی من حذف میشه. تمام.
فیلتر «سود» چگونه آدمهای بیخاصیت زندگیام را حذف کرد؟
امروز، نگاهت باید به همهچیز تجاری باشه. هر ارتباط، هر مکان و هر عملی که برات «سود» نداشته باشه، حذف میشه. البته منظورم از سود، پول نیست.
- سود یعنی حال خوب: وقتی با یکی میشینی دو کلوم حرف میزنی و تهش حالت خوب میشه، این سود حساب میشه.
- سود یعنی انرژی: وقتی به مکانی میری و انرژیت بیشتر میشه، این سود میشه.
- سود یعنی حس درونی درست: وقتی از همون اول حست نسبت به یک آدم بد میشه، به اون حست اعتماد کن. اون حس اولیه همیشه درست میگه و بهت درست چراغ سبز نشون میده. اون آدم تهش یک سگصفتبازی برات درمیاره اگه به حست اعتماد نکنی.
هر چیزی غیر از این، ضرر کامله. اولویت با خودمه و اونقدر ارزش دارم که نخوام وقت خودمو با آدما و مکانایی که وایبشون با روح من سازگار نیست، تلف کنم.

آدم بده بودن: راهی برای احترام گذاشتن به ارزش خود!
تلخه، ولی گوش کن: نان در «لا***ی» بودن است. حتی اگه ته دلت آدم خوبی هستی، یاد بگیر تو رفتارت «آدم بده» باشی. نه اینکه به کسی آسیب بزنی؛ منظورم اینه که اولویت اول و آخرت، خودت باشی. این یعنی دفاع از مرزهای شخصیات.
- رفیقت میگه بیا بریم فلان جا و تو حال نمیکنی؟ شیک و مجلسی بگو: «نه، پایه نیستم.»
- پارتنرت از ساعتت ایراد میگیره؟ میگه چرا اون یکی ساعتو دستت ننداختی؟ بگو: «همینیه که باهاش حال میکنم.»
وقتی «نه» میگی، از ترس قضاوت شدن یا تنها موندن نترس. این ترسا مال کساییه که برای خودشون ارزشی قائل نیستن. وقتی ارزش ذاتی خودتو بدونی، ناراحتی دیگران دیگه برات اصلاً نگرانی محسوب نمیشه عزیز دلم. این خودخواهی نیست؛ این نتیجه طبیعی ارزش قائل شدن برای خودته.
مرز باریک بین «محبت واقعی» و «باج عاطفی»
حالا شاید یکی بگه: «پس تکلیف رابطه چی میشه؟» اینجا یه مرز خیلی باریک وجود داره که باید یاد بگیری روش راه بری.
محبت واقعی از موضع قدرت و انتخابه. تو ناز میکشی چون دوستش داری. عذرخواهی میکنی چون برای رابطه احترام قائلی. تو انتخاب میکنی که محبت کنی. اما باج عاطفی از موضع ضعف و ترسه. یعنی کاری رو میکنی تا در ازاش یه چیزی بگیری یا کسی رو از دست ندی. این یه معامله کثیفه.

حکمتِ تلخ: چرا باید برای مهربانی، تاریخ مصرف تعیین کرد؟
و اما تویی که هنوز داری خودتو حراج میکنی… جیگرم، گوش کن! هیچکس تو رو با مهربونی زیاد به تخممرغ یخچالش هم حساب نمیکنه. اگه برای پارتنرت که قهر کرده، پک لوازم آرایش میخری تا آشتی کنه، بدون همون دختر بعد از گرفتن کادوی تو، ممکنه شیطنتهاش رو با شخص دیگهای تقسیم کنه؛ و اون شخص دیگه، حتی ممکنه خود من باشم! جامعه همینه تلخه ولی باید خودتو باهاش وقف بدی.
پس مهربون نباش. وقتی خودتو حراج میکنی، ارزشت رو میاری پایین. من و امثال من، با آدمهایی حالی میکنیم که برای خودشون ارزش قائلن. خودمو مثال بزنم:
اگه طرف برای من زیادی بلیط میسوزونه و به خواستههای من تن میده و تقریبا برای راضی نگه داشتن من همه کار میکنه خب مسلما از چشم من میفته. این دارکه ولی باید ارزش خودتو بدونی. مهربونی تو، یه جنس ناب کمیاب باشه نه یه جنس بی ارزش که هر کسی ازش استفاده کنه.






ارسال پاسخ