حسی که به دلت میفته، مهم‌ترین راهنمای زندگیته!

ندای درون
شهود درونی

تا حالا شده یهو یه چیزی به دلت بیفته؟ مثلاً وارد یه رستوران میشی و بی‌دلیل حس می‌کنی اینجا جای تو نیست و سریع میخوای بزنی بیرون؟ یا برعکس، یه نفر رو برای اولین بار می‌بینی و انگار صد ساله می‌شناسیش؟ این همون صداییه که باید خیلی جدی بگیریش؛ همون چیزی که بهش میگیم اعتماد به حس درونی.

خیلی از ماها یاد گرفتیم همیشه با منطق و دو دوتا چهارتا کردن تصمیم بگیریم. مغزمون رو پر از دلیل و مدرک می‌کنیم، ولی تهش یه چیزی توی دلمون میگه: «نه، این راهش نیست!» یا «آره، همینه!» این صدا، صدای الکی و از روی شکم نیست. این صدای روح ماست. همون انرژی خالصی که کل سیستم بدن ما رو سرپا نگه داشته و بهتر از هرکس دیگه‌ای صلاح ما رو می‌دونه. وقتی به این ندای درون گوش نمی‌دیم، انگار داریم قطب‌نمای اصلی‌مون رو نادیده می‌گیریم و بعدش تعجب می‌کنیم که چرا گم شدیم.

حس ششم فقط برای مرتاض‌ها نیست!

وقتی حرف از شهود قلبی و حس درونی میشه، بعضی‌ها فکر می‌کنن داریم از یه قدرت ماورایی حرف می‌زنیم که فقط آدم‌های خاص دارنش. ولی واقعیت اینه که این حس توی وجود همه‌مون هست. فقط بعضی‌ها یاد گرفتن بهش بها بدن و بعضی‌ها هم کلاً سایلنتش کردن.

فکر کن رفتی یه جایی مهمونی. همه چیز خوبه، همه دارن می‌خندن، ولی تو یه گوشه حس معذبی داری. یه چیزی سر جاش نیست. مغزت میگه: «بیخیال بابا، سخت نگیر!» اما دلت میگه: «پاشو بریم.» اگه بمونی، احتمالاً آخر شب یه اتفاقی میفته که میگی: «آخ، می‌دونستم‌ها!» این همون «می‌دونستم» همون اعتماد به حس درونی هست که باید از اول بهش گوش می‌دادی.

این حس می‌تونه تو مثبت‌ها هم خودش رو نشون بده. مثلاً یه آدمی رو می‌بینی که اصلاً نمی‌شناسیش، ولی وایبش انقدر خوبه که دلت می‌خواد بری همونجا بغلش کنی. اینجا منظورم حس‌های رمانتیک یا جنسی نیستا! دقیقاً مثل دیدن یه پیرزن پرانرژی و گوگولی تو یه فروشگاه از اونا که اصا حس میکنی نورانیه انقدر شیرینه این خانم سن بالای محترم که ناخودآگاه بهت لبخند میزنه و روزت رو می‌سازه. این ارتباط‌ها دلی‌ان، نه مغزی. انگار روح شما دو نفر همدیگه رو از قبل می‌شناخته.

چطوری به این حس اعتماد کنیم؟

اولین قدم اینه که قبول کنی این حس وجود داره و الکی نیست. هر وقت چیزی به دلت افتاد، همون لحظه یه مکث کن. از خودت بپرس: «الان دقیقاً چه حسی دارم؟» سعی نکن با منطق خفه‌اش کنی. فقط حسش کن.

مثلاً وقتی میری یه رستوران جدید و از همون اول از فضا و انرژیش خوشت میاد، یعنی اینجا جاییه که روحت باهاش حال می‌کنه. پس چرا نباید پاتوق جدیدت بشه؟ وقتی داری با یکی حرف می‌زنی و حس می‌کنی داره یه چیزی رو پنهون می‌کنه، حتی اگه هیچ دلیلی براش نداری، به اون حس شک نکن و بدون یه چیزی پشتشه.

این یعنی داری تمرین می‌کنی تا اعتماد به حس درونی خودت رو تقویت کنی.ا ین شهود قلبی یه جورایی مثل یه عضله‌ست؛ هرچی بیشتر ازش استفاده کنی و بهش بها بدی، قوی‌تر و دقیق‌تر میشه. پس از این به بعد، وقتی ندای درون تو یه چیزی گفت عزیز دلم، اب دستت بود بذار زمین بهش گوش بده. این صدا هیچ‌وقت دروغ نمیگه و بهترین راهنمای تو توی مسیر زندگیه جیگر.

نبضِ این سکو ایستگاهِ شارژ والدین سمی (مخاطب : 2 تا 20 سال) فوت کوزه‌گری