چرا بی دلیل مورد تنفر قرار میگیریم؟ (تئوری آینه)
خیلیها فکر میکنن اونی که سرش تو لاک خودشه، نشونه ضعف شخصیشه. ولی بذارید روراست باشیم رفقا؛ این مدل زندگی کردن ضعف نیست، دقیقاً برعکس، نشونهی عمقِ وجودیه. واقعیت اینه که خیلی از آدمها و حواشیشون اصلاً اونقدر جذابیت ندارن که بخوایم انرژیمون رو براشون خرج کنیم. دیگه یه جایی میرسی که میبینی واقعاً سطحی بودنِ یه سری آدمها، خودش بزرگترین دلیله برای اینکه کلاً خطشون بزنی و توی دایره ارتباطیت راهشون ندی. دیگه حوصلهی اون دغدغههای سطحی و خزِ بعضی رابطهها رو نداری. جملاتی مثل:
- تو باید فقط به من توجه کنی!
- چرا به اون دختر/پسر نگاه کردی؟ تو فقط مال منی!
- یا اون ترفندهای چیپِ: “عزیزم یه خرس دارم تو وان حموم شنای قورباغه میره بیا نشونت بدم!
اینجور داستانا دیگه برات اولویت نیست؛ اصلاً بهت حال نمیده. مگه اینکه اون شخصِ مقابل، واقعاً ارزشش رو داشته باشه. اون وقته که آدم همه جوره وقت میذاره و اتفاقاً پایهی هر برنامهای هم هست. ولی نکتهش همینه: فقط با اهلش، نه هر کسی.
حالا قضیه عجیب از اینجا شروع میشه: تو با این استانداردها داری مسیر خودت رو میری، ولی یهو میبینی دورت پر شده از یه سری “دشمن نامرئی”. کسایی که شاید اسمشون رو هم درست ندونی، ولی اونا تو رو دشمن خونیِ خودشون میدونن. اگه این حس رو تجربه کردی، نگران نباش؛ این نشونهی خوبیه.

چرا بی دلیل مورد تنفر قرار میگیریم؟ (تئوری ۱۰۰ باختِ یواشکی)
ببین، دلیل تنفر بعضیها از تو، هیچ ربطی به رفتار بدِ تو نداره. بیاید مکانیزم مغزِ اینجور آدمها رو باز کنیم. دیدی طرف کلاً در حد یه “سلام و علیک” باهات ارتباط داره، ولی پشت سرت جوری دشمنی میکنه انگار ارث باباش رو خوردی؟ داستان چیه؟
داستان توی خلوتِ اون آدم اتفاق میافته. اون بارها و بارها (شاید صد بار!) تو ذهنش خودش رو گذاشته کنارت و مقایسه کرده:
- چرا فلانی انقدر باحاله ولی من نیستم؟
- چرا اون انقدر مستقله ولی من آویزونم؟
- فلانی چی داره که من ندارم؟
- چرا کراشم به اون توجه میکنه؟
- چرا و هزارتا چرا دیگه
- و خیلی مزخرفات دیگه …
و فاجعه کجاست؟ اینکه تو هر صد بارِ این مسابقهی ذهنی، اون باخته و تو بردی! جالبیش اینه که تو اصلاً روحت هم خبر نداره که تو همچین جنگی شرکت کردی.
حالا مغز آدمیزاد یه باگی داره؛ نمیتونه شکست رو قبول کنه. وقتی میبینه نه میتونه نادیدهات بگیره، نه میتونه بهت برسه، مکانیزم دفاعیش فعال میشه و میره سراغ گزینه آخر: دشمنیِ زیرپوستی.
تو شدی “آینهی دق”. هر بار که تو رو میبینه، یادِ باختها و ضعفهای خودش میفته. پس اگه میبینی ازت متنفره، این تنفر در واقع فریادِ ضعفِ خودشه، نه بدیِ تو.

تفاوت تنفر واقعی و حسادت پنهان
ببین، یه جاهایی باید حق داد. من یا هر کسی، کم اشتباه نکردیم و کم زیان نرسوندیم. اگه کسی با ما کنار نمیاد و حس دشمنی داره حق طبیعی اونه. مهم اینه من اون شخص رو میشناسم و یه جریاناتی بین ما بوده که منجر به دلخوری شده. اینجا مسئولیت با ماست و باید بپذیریم.
ولی خب یه سری هم هستن که اصلاً شناختی از ما ندارن و فرق دقیقاً اینجاست. حس بدی که بدون سابقه و شناخت از یکی میاد، دقیقاً از مقایسه و حسادت میاد و هیچ دلیل دیگهای نداره. مثلاً من بیام خودمو با ایلان ماسک مقایسه کنم؟ خب مگه عقلم کمه؟ اون ایلان ماسکه، دمش هم گرم. منم، منم. تو هم تویی. رقابت نیازی نیست اصلاً.
یه وقتایی واقعاً یه کسایی یه چیزایی دارن که ما نداریم و همه ما این حسادت گذرا رو داشتیم (مثلاً به اون بنز سوار ۱۴ ساله). این حسادت زودگذر مشکلی نداره، ولی نباید اون آدم بشه آینهدق ما و تبدیل به یه جنگ درونی و حسادت ماندگار بشه.
بعدش، جهان، جهانِ فراوانیه عزیز دلم. اونی که بیشتر پول داره، حتماً لیاقتش اونقدر پول بوده. اونی که موفقتره، حتماً لیاقتش بوده. جهان حسابکتاب داره، همینطوری نیست که! خود من، هر چی دارم لیاقتم بوده، هر چی هم که ندارم و میخواستم داشته باشم، بازم مسئولیتش با خودمه؛ نه دولت، نه سیاست و نه اون پسر ۱۴ ساله. ما هوس پیتزا کنیم، کاری به قیمت دلار نداریم، بالاخره دل رو میزنیم به دریا و میخوریمش. بهونه جایز نیست.

چرا از بعضیها خوشمون نمیاد؟ (راز احساس پشتش)
ولی ببین، انرژی… نمیدونم به گوشتون خورده یا خیر؟ همه ما انرژی و وایب خاص خودمون رو داریم و این وایب میتونه یکی رو سمتت بکشه یا یکی رو ازت دور کنه.
شده یه بار حالت خوبه و میبینی هر کی کنارت هست، بهترین حالشو پیشت میاره؟ یا یه روز حالت بده، یهویی گربه از پشتبوم میپره جلوت، یه فحش آبدار هم میده و میگه روزت نیست بابا! این داستانها هست. پس اگه دیدی حس خوب از یکی گرفتی، بدون وایب درونیاش خوبه و این یعنی اتفاقاً باید باهاش وقت بگذرونی؛ حس ششم هیچوقت دروغ نمیگه.
همینطور برعکسش صادقه. یکی رو میبینی اتوماتیک فازت بد میشه، بدون که باید ازش دوری کنی، این برات داستان میسازه. ظاهر گول زننده است:
- یکی رو میبینی که داره میگه من مقدسم و خیلی خوب و معصومم، ولی تو قشنگ داری میفهمی شغلش فقط عرضاندام هست و وایب فیک میده.
- یا برعکس، یکی رو میبینی لاک قرمز زده و لباسش خیلی جینگوله، ولی وایب خوب میگیری و میفهمی طرف معصوم و پاک و خیلی هم گوگولیه.
اگه گرگ باشی این فرکانسها رو سریعتر از بقیه میگیری و اسیر ظاهر نمیشی. باطن طرف خیلی شیک میاد جلو چشت.

واکنش گرگ به تنفر: چگونه از نفرت دیگران سوخت بسازیم؟
حالا سوال اصلی: وقتی فهمیدیم یکی داره بیدلیل دشمنی میکنه، باید چیکار کنیم؟ بجنگیم؟
نه رفیق. قوانین گرگ بودن چیز دیگهای میگه. اونی که گرگ باشه اینجور موقعها بیتفاوت رد میشه. اتفاقا حال میده بهش! با خودش میگه: “عه اینم دشمنه؟ اینم خود درگیری داره؟ خدا کمکش کنه. من که دشمنی با طرف ندارم، حالا اون اگه دشمنی داره، مشکل خودشه. برای من ملاک نیست. بذار داشته باشه، خدا خودش کمکش کنه.
گرگ از این تنفر به عنوان سوخت استفاده میکنه. هر چقدر تعداد کسانی که سعی دارن خرابت کنن بیشتر باشه، یعنی تو داری مسیر درستی رو میری که این همه سر و صدا کردی. پس به جای درگیری، فقط سکوت کن و رد شو. این بزرگترین انتقامه. تامـــــــــــــام اینم مخلص کلام عزیزای دل.






ارسال پاسخ