نقطهی جوش و فوران خشم
یه لحظههایی تو روابطت با دوست و آشنا هست که به نقطهی جوش میرسی. اون لحظهای که بعد از ماهها تحمل و جمعآوری داده، به یه نتیجهی قطعی میرسی: طرف مقابلت، رفیق یا همکارت، خط قرمز رو رد کرده. یه موج انفجار تو وجودت راه میفته. قدرتش رو داری دندوناشو بریزی تو دهنش، اما کاری نمیکنی. به جای اینکه وسط جمع یا حتی تو خلوت دونفره منفجر بشی، یه کنترل درونی اتفاق میفته. یه فرآیند چند دقیقهای که اون آتشفشان رو ساکت میکنه. نتیجهش چی میشه؟
رفتارت باهاش یهویی عوض میشه. یه سکوت، یه اخم، یه تغییر فاز ناگهانی. بقیه اسمشو میذارن «دمدمی مزاج بودن». اما این تغییر فاز، در واقع بهایِ خُرد نشدنِ استخوانهای اوناست.
هزینهی هیولا شدن
چرا این تغییر ضروریه؟ چرا اون انفجار فروخورده میشه؟ جوابش ترس نیست؛ هوشمندیه. چون هزینهی یه انفجار بیرونی، تبدیل شدن به یه «هیولای وحشی»ئه. دلی که میشکنه، رفاقت و دوستی که خراب میشه و تصویری که دیگه پاک نمیشه. دل شکستن، دو برابر بیشتر دلِ خود آدم رو میشکنه. اون خشم، کاملاً منطقیه. هر کس دیگهای جای اون آدم بود، شاید خیلی زودتر و بدتر واکنش نشون میداد.
اما تفاوت تو همین «کنترله». این تغییر چهره، این سکوت ناگهانی، عوارض جانبیِ این کنترله. این «فاز به فاز شدن» نیست؛ این صدای آرام شدنِ یه انفجار درونیه. این بهاییه که یه آدم میپردازه تا تبدیل به اون هیولایی نشه که ازش متنفره.
وقتی آینه میشکنی
چرا دوستات و اطرافیانت از این تغییر فاز میترسن؟ چرا برچسب «عوض شدی» میزنن؟ چون اونا فقط ظاهر ماجرا رو میبینن. از اون ماهها تحلیل درونی، از اون خشمهای فروخورده و از اون آستانهی تحملی که ذرهذره پر شده، خبر ندارن. اونا فقط یه نسخه از آدم رو تو ذهنشون آرشیو کردن: همون دوست یا آشنا یا تو قابل پیشبینی و بیخطر.
تغییرِ یه آدم، برای اونا مثل یه خیانت به این تصویر آرشیویه. چون این تغییر، مثل آینهایه که داره بهشون میگه: «این نتیجهی مستقیمِ رفتارِ شماست». یه جوابی تو کلهی اون آدم فریاد میزنه: «من عوض نشدم، از دست تو عوضی شدم». اما این رو به زبون نمیاره. فقط تغییر میکنه. این تغییر، هم برای سلامت روح خودشه، هم برای سلامتِ فیزیکیِ طرف مقابل. 😂 (خشن شد، آروم باشید، دوشواری نداریم اصا 😂)
مانیفستِ کنترل
پس این قانون نهاییه. باید تو ذهنت حک بشه:
«باید تغییر کنی، وگرنه خطرناک میشی. این تغییر، همان هنرِ خطرناک بودنی است که قبلاً در موردش حرف زدیم؛ یعنی یاد گرفتنِ «کنترل هوشمندانهی خشم»
اما این کنترل، عوارض جانبی داره. اون تغییر چهرهی ناگهانی، اون سکوتِ سنگین، اون سرد شدنِ رفتار برای چند دقیقه، تاوانِ منفجر نشدنِ توئه. اینا رو بپذیر. اینا نشانهی ضعف یا «فاز به فاز» بودن نیستن. اینا نشانهی قدرت و تسلط تو بر هیولای درونتن.
یاد بگیر خشمت رو کنترل کنی و یاد بگیر که عوارض این کنترل رو هم بپذیری. این تنها راهیه که هم خودت رو از تبدیل شدن به یه هیولا نجات میدی، و هم آدمهای اطرافت رو از مواجهه با اون. عزیزم مثلا اون رفیقت در جریان نیست که تو ماه ها ازش داستانایی دیدی و دیگه اون آستانه صبرت پر شده و تو هم یهویی میای میریزی روش و لهش میکنی و بنده خدا از خدا بی خبر که این چـــــــــه بلایـــــــــی بود بر سر من آمـــــــــد ولی نمیدونه که کاری که باهاش کردی، ماه ها کنترل خشم و له نکردنش پشتشه.
ارسال پاسخ