قانونِ کمیابی: چرا آدمای همگانی بی‌ارزشن؟

آدم در دسترس
مرز بندی داشته باش

قانونِ ارزش

یه قانون نانوشته تو ذهن من هست: هر چیزی که همگانی و دمِ دستی باشه، ارزشش صفره. این «چیز» می‌تونه یه جنس باشه، یه پاتوق، یا از همه بدتر، یه آدم. بحثم سر این نیست که کیفیت اون چیز میاد پایین؛ بحث سر اینه که شخصیتِ من با ارتباط گرفتن باهاش کوچیک میشه. وقتی یه چیزی مال همه باشه، دیگه مال هیچ آدم خاصی نیست.

میشه مثل یه جنس فله‌ای تو فروشگاه. دیگه انتخابش نمی‌کنی؛ طلا هم باشی اگه ده کیلو به هر نفر رایگان بدن دیگه کسی اون طلا و نگاه هم نمیکنه. داری همرنگ جماعت میشی و من، واسه همرنگ شدن با بقیه ساخته نشدم.

کالبدشکافی آدمِ همگانی

این «آدمای همگانی» کین؟ اینا موجوداتی بدون پسوردن. مرز ندارن. تهِ داستانشون رو همون پنج دقیقه‌ی اول می‌فهمی. صمیمیت براشون مثل تنظیمات پیش‌فرض کارخونه‌س، نه یه چیزی که باید به دستش بیاری. رمز ادمینِ روحشون رو به هر رهگذری میدن. اینا نسخه‌ی دموی یه رابطه‌ی عمیقن.

ظاهرش رو دارن، ولی کارایی اصلی رو نه. دست گرفتن، بغل کردن و حتی عمیق‌ترین رابطه‌ها حتی … براشون مثل یه منوی عمومی تو یه رستوران ارزون‌قیمته؛ واسه همه هست. با همه جوری رفتار می‌کنن که یه آدم باارزش، فقط با یه نفر تو کل زندگیش اونجوریه. نتیجه‌ش چی میشه؟ میشن یه رازِ لو رفته. یه تجربه‌ی مشترک. و هیچ چیزی مثل «عمومی بودن»، ارزش یه چیز رو نابود نمی‌کنه.

پیشنهاد میدم اینم بخونی برای وقتایی که کسی مرزتو رد کرد: تغییر فاز قاطع

ریشه‌یابی – حراجِ شخصیت

چرا یکی خودشو به یه کالای عمومی تبدیل می‌کنه؟ ریشه‌ی این حراجِ شخصیت، دو کلمه‌س: گرسنگیِ توجه. این رفتار، داد و بیدادِ یه اعتماد به نفسِ له‌شده‌س. از کمبودها و عقده‌هاشون فرار می‌کنن و تو توجه جنس مخالف پناه می‌گیرن؛ ولی نمی‌فهمن که این پناهگاه، یه باتلاقه. اینا مفهوم «ذهن باز» رو با «ارزون فروشی خودشون» اشتِپ گرفتن.

مثلا دختری که واسه فرار از فشار خونواده یا هر فشاری، صمیمیتش رو به حراج میذاره و اسمشو میذاره «آزادی»، قهرمان نیست؛ یه قربانی دیگه‌س که حالا شده جلادِ شخصیتِ خودش. این فرآیند، مثل اعتیاده. از یه «تجربه‌ی تفریحی» شروع میشه و وقتی به خودشون میان، می‌بینن تبدیل شدن به یک کالای عمومی که تو دنیای صمیمیت‌های یک‌بار مصرف، دست به دست میشه.

واسه توجیه این سقوط هم برچسب «آدم اجتماعی و آزاد» به خودشون می‌زنن. اما عزیزم، تو آزاد نیستی؛ تو فقط ارزون شدی و خاطره یک شب خوش تو ذهن خیلیا. تموم شد و رفت.

مانیفستِ کمیابی

این حرفا به درد همه نمی‌خوره. اگه با «کمیاب بودن» حال نمی‌کنی و تو «دمِ دستی بودن» آرامش پیدا کردی، این نوشته‌ها مال تو نیست. اینجا جای آدماییه که دنبال ارزش می‌گردن، نه دنبال لایک و تاییدِ بقیه.
اما واسه تویی که می‌خوای باارزش باشی، این قانون آخره: سخت به دست بیا. این به این معنی نیست که ارتباط نگیری. می‌تونی اجتماعی باشی، با کلی آدم بگردی، اما غیرقابل دسترس بمونی. حتی این به همون هنر خطرناک بودن هم که قلا در موردش حرف دزیم مرتبطه. می‌تونی تو یه جمع باشی، اما حریمت انقدر قوی باشه که هیچکس جرئت نکنه ازش رد بشه.

فرقش همینه: اجتماعی بودن، با حراج کردنِ خودت فرق داره. اولی یعنی ارتباط برقرار کردن؛ دومی یعنی خودتو مفت فروختن. ارزش، همیشه مالِ چیزای کمیابه. خودتو به یه کالای لوکس تبدیل کن، نه یه جنسِ بُنجلِ دمِ دستی.