ذهنِ بیصاحب
ذهنِ خیلی از ماها، یه ملکِ شخصی نیست؛ یه ملکِ مشاع و بیصاحبه. شبیه به یه سطل آشغالِ بزرگ که هر رهگذری، زبالهی عقایدِ دستدوم و تاریخمصرفگذشتهی خودشو توش خالی کرده. عقیدهی پدربزرگِ همسایه، ترسِ عمهی مادربزرگ، آدم های سمی و باورهای پوسیدهی هفت نسل قبل؛ همه تو این سطل با هم قاطی شدن.
تلخترین بخش ماجرا اینجاست: این ذهنِ اشغالشده، این کامپیوترِ ویروسی، داره با حالت اتوماتیک، زندگی ما رو رانندگی میکنه. مسیر آیندهی ما رو باورهایی تعیین میکنن که حتی مالِ خودمون هم نیستن. ما شدیم آدمای خودرانی که با نرمافزارِ بقیه زندگی میکنن. وقتش نرسیده این سطل آشغال رو خالی کنیم؟
کالبدشکافیِ ویروسها
بیا دو تا از معروفترین این آشغالها رو از سطل آشغالِ ذهنمون بکشیم بیرون:
۱. ویروسِ «پول چرک کف دسته»:
این احمقانهترین و ریاکارانهترین دروغیه که به خورد نسلهای ما دادن. از کجا اومد؟ از پروپاگاندایی که همیشه پولدار رو «دزد و فاسد» و فقیر رو «خداپرست و معصوم» نشون میداد. هدفشون این بود که فقر رو یه فضیلت جا بزنن تا مردم به فلاکتشون قانع باشن. نتیجهش چی شد؟ نسلی از آدمها که تو ظاهر از پول بدشون میاد، اما تو باطن برای هزار تومنش، سگدو میزنن. این ریاکاری رو ببین. همون سازندهی اون فیلم که فقر رو تبلیغ میکرد، خودش میلیاردر شد. این حماقت رو بفهم.
پروپاگاندا اگه براتون کلمه عجیبه معنیش میشه: جوسازی یا تبلیغات هدفمند و جهت دهی شده که اغلب بر اساس یه تصمیمی که به سود تصمیم گیرنده هاست یک تبلیغاتی شکل میگیره که تفکری که به نفع خودشون هست و به ذهن مخاطب القا کنن.
۲. ویروسِ «ترسهای ارثی»:
این یکی از اون هم خطرناکتره. فرمولش سادهس: یه جدِ کمفکر تو گذشته یه اشتباهی کرده، و ترسِ اون اشتباه، نسل به نسل به ما رسیده. مثلاً شنا بلد نبوده، رفته وسط دریا غرق شده؛ این شده قانون خانوادگی: «دریا خطرناکه». این ترس، از پدر به پسر منتقل شده، بدون اینکه کسی بپرسه چرا.
هیچکس نمیدونه چرا دریا خطرناکه؛ فقط میدونن که هست. چون پدرش گفته، پدرِ پدرش هم گفته. کسی به این فکر نمیکنه که شاید مشکل از دریا نبوده؛ مشکل از حماقتِ اون جدِ کمفکر پخمه ما بوده. ما وارثِ ترسهای آدمایی هستیم که حتی دلیل ترسشون رو هم نمیدونستن. این فاجعه رو درک کن عزیز دل من.
چرا این آشغالها را نگه میداریم؟
چرا این زبالههای ذهنی رو بیرون نمیریزیم؟ بله، ترس از طرد شدن هست. اگه همرنگ جماعت نباشی، میشی وصلهی ناجور. این همون تلهی مهربانی میشه که ما را مجبور به همرنگ شدن با جماعت میکنه. اما داستان، عمیقتر از این حرفاست. فاجعهی اصلی، جهله. اکثریت مردم هیچ ایدهای از قدرتِ مغزشون ندارن. خودشون رو محکوم به سرنوشت میدونن.
با دست خودشون، با افکار منفی و باورهای پوسیدهشون، زندگی خودشون رو به جهنم تبدیل کردن، اما اسمشو میذارن «بدشانسی» و «چیزی که رو پیشونیمون نوشته». اونا نمیدونن که مغزشون یه سیستم خودرانه. و خطرناکتر اینکه، اعتقادی هم به تغییرش ندارن. چون پذیرش این حقیقت، یعنی پذیرش مسئولیت تمام بدبختیهاشون.
فرض کن یکی به خاطر مشکلات عصبی، درد های جسمی تو بدنش نقش بسته و میره دکتر و دکتر بهش قرص استامینوفن میده میگه پودرش کن و استنشاق کن یا همون بکش تو بینی مبارک و اونم همین کار و میکنه خوب میشه و بازم فرداش یهویی کمرش درد میگیره و بازم میره دکتر و دکتر میگه عصبیه بیا این قرص و بخور. خب عزیز دلم برو مشکل عقیده ای پشت این دردارو حل کن که تو ذهنت داره جولان میده همینطوری به جای اینکه درد ناشی از اون مشکلات عصبیتو حل کنی.
مانیفستِ ۱۵ دقیقهای
من امیدی به این تغییر اکثریت جامعه ندارم. اما برای تویی که از این آشغالدونیِ عقاید خسته شدی، یه راهکار دارم. نه یه روز کامل، فقط یک ربع، ۱۵ دقیقه یه کاغذ و قلم بردار و هر چیزی که تو اون مغزت پرسه میزنه رو بنویس. هر چیزی. منطقی، غیرمنطقی، مهم نیست. فقط بنویس. وقتی بعدش بخونیش، خودت تعجب میکنی. از خودت میپرسی «این چرتوپرتها تو مغز من چی کار میکنه؟»
همین تمرینِ ساده، مثل یه پتک، کل سیستم اعتقادیِ اجارهای تو رو میبره زیر سوال. وقتی داری از حرص منفجر میشی، وقتی از استرس تپش قلب گرفتی، فقط بنویس. تمام اون حس رو بریز رو کاغذ. اون کاغذ، صد تا روانشناس و هزار تا رفیق رو میارزه. حتی این نوشتن، همون کنترل خشمی میشه که میتونه جلوی یک انفجار درونی را بگیره.
کل این حرفا رو میشه تو یه آیه از قرآن خلاصه کرد: «سوگند به قلم و آنچه مینویسند». همین کفایته. یعنی الان که داشتم مینوشتم یهویی اومد تو ذهنم که یه آیه ای هم بود که مثل اینکه به قسم به قلم اشاره کرده بود و یه همچین چیزی 😄
پس بنویس. خود منی که دارم این حرف و بهت میزنم همین الان ساعت 1:40 دقیقه شب زیر نور چراغ مطالعه فقط برای این مقاله حدودا 850 کلمه تایپ کردم چون عشق میکنم با این کار(خسته نباشم دلاور خدا قوت پهلوان، انگشتانم پر توان😂) پس مرد عملم که دارم بهت میگم حالا نوشتن سخته توی نوت گوشیت یا توی هر فضایی مثل Saved Massage یا همون پیام های ذخیره شده تلگرام یا واتساپ یا دایرکت خودت تو اینستاگرام نمیدونم هر جایی که میخوای فقط بنویس.
ارسال پاسخ